پریشان گویی های یک انسان

شاید آرام ام کند نوشتن،برای خواننده ای که نیستی

پریشان گویی های یک انسان

شاید آرام ام کند نوشتن،برای خواننده ای که نیستی

جمعه ها

جمعه های لعنتی را خیلی سخت میگذرانم، خیلی سخت ، نه کاری نه حرفی نه امیدی... کل هفته تا آنجا که جان دارم کار میکنم تا از همه چیز یادم رفته باشی ام، اما جمعه های لعنتی سخت تر از جان کندن ماهی های به قلاب افتاده ام ، جمعه ها حال ماهی قرمز عید را دارم که نه میمیرد و نه زندگی میکند، انتظار میکشد، انتظار روی آب آمدن ، ماهی قرمز ها نمیمیرند... دق میکنند...


کل شب زوزه میکشم تنها، مثل گرگی که سخت غمگینه
مثل ماهی توو تنگ تنگم که خواب شیرین مرگ میبینه...


امیر محسن آبادی

هذیان(۲)

در خلسه ای گیج میزنم که هیچ چیز را نمیفهمد، با چهره ای در هم کشیده و مغرور به نعش کرم خورده ام نگاه میکنم ، هنوز جان دارد گاهی تکان میخورم...

   انگار  تک تک انگشتانم را درون مداد تراش کودکیم چرخانده ام ،نه نه نه  نمیتوانم درست بنویسم ، شاید نوشتن را از یاد برده باشم و شاید اندیشیدن را... 

هذیان

یک چیزی قلقلکم میدهد که بنویسم ،اصلا هم مهم نیست چه چیزی باشد ،کوتاه، بلند ،بلاغت که هیچ، غلت املایی هم داشت که داشت ،باید بنویسم تا مغزم آرام شود، فکر نکند، جریان نداشته باشد، به خودم قول داده ام پاک نویسش هم نکنم مگر کسی هم میخواند، واقعا نمیدانم زمان کجاست ،مکان چیست،اندیشه از چه تراوش میشود ،مگر مهم هم هست، برای من که نیست ،قبلا بود قبلا با جواد زیاد حرف میزدیم از هگل از مارکس از هایدگر از فروید الان جواد نیست که نیست، اینجا هم همه شبیه بز به ادمی که نیستم نگاه میکنند، گفتم آدم یادم از یک چیزی آمد، الان که خواستم بنویسم یادم رفت ،میگویم که نمیشود جلوی این اسب رمیده را گرفت از خودم هم جلو میزند،  اگر ننویسم دیوانه میشوم تمام رعشه های ذهنی ام روی هم تلمبار میشود و میپکد ،سراسر سرم تیر میکشد و خودم دوسیب ،دوسیب دوسیب دوسیب، دوسیب را دوست دارم ،دوسیب دختر باکره ایست که تا عمق وجودم را گیج میکند، آنقدر که دیگر موتور مغزم نمیتواند کار کند ،خاموش میشود، همه  ی نوشته هایم اینقدر ها هم پر و پوچ نیست پیدا میشود چیزهایی که به مفتش بیرزد یعنی از زندگی که به مفتش هم نمیارزد بهتر است...