جمعه های لعنتی را خیلی سخت میگذرانم، خیلی سخت ، نه کاری نه حرفی نه امیدی... کل هفته تا آنجا که جان دارم کار میکنم تا از همه چیز یادم رفته باشی ام، اما جمعه های لعنتی سخت تر از جان کندن ماهی های به قلاب افتاده ام ، جمعه ها حال ماهی قرمز عید را دارم که نه میمیرد و نه زندگی میکند، انتظار میکشد، انتظار روی آب آمدن ، ماهی قرمز ها نمیمیرند... دق میکنند...
کل شب زوزه میکشم تنها، مثل گرگی که سخت غمگینه
مثل ماهی توو تنگ تنگم که خواب شیرین مرگ میبینه...
امیر محسن آبادی
امیر محسن آبادی
گریزی از درد نیست از رنج از خستگی... آنگاه که تیغ به شاهرگ میرسد چه چیزیست که از بریدن منصرفمان میکند؟ امید یا ترس.
اگر اشتباه نکنم فروید معتقد بود دو نیرو مارا همیشه به سمت خود میکشد، وسوسه ی مرگ و وسوسه ی زندگی. کسی را نمیشناسم که هر از گاهی اندیشه ی مرگ به مغزش خطور نکند. انگار معنای حقیقی زیستن مردن است، زندگی میکنیم تا به مرگ بینجامیم. حال این وسوسه ی قدرتمند مختص انسان متفکر است یا تمام موجودات به آن نیم نگاهی دارند؟
آمار دقیقی از مرگ های خودخواسته ندارم اما انسان های بزرگ و ژرف اندیش زیادی را میشناسم که گزینه ی مرگ را برگزیده و به آخرین تجربه ی زندگیشان دست زده اند و همچنین افراد متوسط و سطح پایین را هم میتوان به وفور دید که کارشان را تمام کرده اند. سطح فکر هر چه که باشد دلیل سیوساید جز پایان دادن به رنج نیست ، حال هر کسی در هر جایگاه اجتماعی، اقتصادی و فکری میتواند تاب نیاورده و تصمیم به پایان دادن به این مشقت بدهد.
از دیدگاه کامو انسان در برابر پوچی و رنج زندگی ناگزیر یکی از سه راه را انتخاب میکند، یا برای آن معنایی مصنوعی یافته و زندگی میکنند یا دست به خودمرگی میزنند و دسته ی سوم که ابزود هروس نامیده میشوند در عین حالی که به پوچی جهان آگاهی دارند زندگی میکنند.
ادامه... پست بعدی
امیر محسن آبادی
...
به هوای تهران میماند...
آلوده و غلیظ...امیر محسن آبادی