پریشان گویی های یک انسان

شاید آرام ام کند نوشتن،برای خواننده ای که نیستی

پریشان گویی های یک انسان

شاید آرام ام کند نوشتن،برای خواننده ای که نیستی

معشوق اول

کافیست پای درددل ادم های اطرافتان بنشینید اکثریت قاطعشان همین که سفره ی دلشان را باز کنند خاطره ی یک عشق ناکام را برایتان با کمال احساس همچون رمان های عاشقانه تعریف خواهند کرد . تفاوتی هم ندارد شخص در رابطه ای دیگر باشد یا نه در هر صورت او این  علاقه را  با خود حمل میکند و زخمش را تازه نگه میدارد.

علت فراموش نشدن و رها نکردن اشخاص چیست ؟ آیا انها فراموش نشدنی هستند یا ما نیاز به بودن چنین اشخاصی داریم؟

زیستن به خودی خود سخت است ، زندگی مملو از فراز و نشیب است ، انسان ها در هر موقعیتی یک جبهه گیری متفاوت میکنند ، هیچکس  همیشه خودش را برای شما صرف نمیکند ، هر چیزی که فکرش را بکنید اندک اندک عادی میشود... تمام اینها واقعیاتی است که قبول کردنش کار آسانی نیست چون شما را به نقطه ای سوق میدهد که میفهمید چقدر تنها هستید و مغز این توانایی را دارد تا حواستان را از حقایق دور کند تا شما بتوانید از اضطرابتان کم کرده و به بقای خود ادامه دهید. تقریبا مشابه کاری که با خاطرات ناخوشایند میکند،  انها را در نقاط دور از دسترس حافظه ذخیره میکند تا به زندگی روزمره برگشته و اسیب روانی به حداقل برسد.

حالا اینها چه ارتباطی با ناکامی اول یا در اصطلاح عشق اول دارد؟

هر رابطه ای در هر سطحی مشکلاتی خواهد داشت و ایده ال ترین زوج ها بی دغدغه ترین ها نیستند بلکه ماهر ترین ها در مدیریت مسائل پیش امده هستند. اتمام هر رابطه با سرخوردگی دو طرف همراه است و فرد تلاش میکند تا این حس سرخوردگی را به هر نحوی که شده سرکوب کند. در تجربه ی اول به محبت خانوادگی اش میگریزد و یا به سوی ماوراءالطبیعه و عشق الهی پناه میبرد . در رابطه های بعدی بدون توجه به دلیل ناکامی اول و احساس حقارتش در ان به عشق اول که یک تجربه ی مشابه و قدیمی است چنگ می اندازد زیرا بهتر میتواند از ان در برابر بارروانی این شکست  با یک شخص جدید استفاده کند  و اینجاست که عشق اول تنها پناهگاهی برای شکست های بعدی است نه قهرمانی تکرار نشدنی چرا که اگر اینطور بود فرد به سمت دیگری کشیده نمیشد که ان هم قابل قبول نیست چون علتی جز افسرگی ندارد که دنباله همان حقارت است...

چه بخواهید و چه نخواهید زندگیتان از نقطه ای آغاز شده و در نقطه ای به پایان میرسد، در این بین انسان هایی وارد ان میشوند و به هر دلیلی خارج میشوند و پس از ان نگه داشتنشان نه تنها مخرب بلکه غیر منطقی و مضحک است کسی که نیست دیگر نیست وقتتان را برای مرده ها هدر ندهید .


امیر.محسن.ابادی



دلخوش شدم تنها به اینی که اسم تو روی دخترم باشه

دلخوش شدم تنها به اینی که

اسم تو روی دخترم باشه

اینجور هر موقع که میخنده

عطر تو رو تو خونه میپاشه


دلخوش شدم تنها به اینی که

دست های اون توو دست هام باشه

تا که نترسم نیستی هاتو

تا بودنم جرات کنه پاشه


دلخوش شدم با قد کشیدن هاش

با لحظه ای که غرق توو شادی

این یادگار رو دوستش دارم

این یادگار رو تو به من دادی


حالا گرفتار دو تا حسم

وقتی که باید باشه اون پیشم

گاهی براش بابای رویا ها

گاهی شبیه تو براش میشم


موهای بور و نرم و لختش رو

میشینه و خرگوشی میبندم

وقتی که میگه عاشقم هستش

با صورتی افسرده میخندم


دلخوش شدم با چشم های اون

داره شبیهت میشه تا حدی

گفتم که رفتی عشق میچینی

امیدواره تا که برگردی


امیر.محسن.ابادی

آبان 94


هیچ



کتاب هایم... نوشته هایم... شعر هایم... ارزوهایم...  آه...

چقدر زود فهمیدم  به آنچه که میخواهم نمیرسم ،