پریشان گویی های یک انسان

شاید آرام ام کند نوشتن،برای خواننده ای که نیستی

پریشان گویی های یک انسان

شاید آرام ام کند نوشتن،برای خواننده ای که نیستی

بی سوادی و بد سوادی

بدسوادی و کم سوادی دوچندان خطرناکتر از بی سوادی است. چرا که فرد بیسواد  چیزی برای ارائه ندارد و حرف هایش مورد توجه نیست که کسانی را به خطا بیندازد، اما از انجا که افراد بدسواد و کم سواد از اصطلاحات علمی استفاده میکنند و ژست آکادمیک به خود میگیرند قادر خواهند بود افرادی را تحت تاثیر قرار بدهند و گاهی قشر خاصی را به اشتباه جهت دهی کنند. البته تاثیراتی به این وسعت مدنظر من نیست و مقصود من در دایره ای به کوچکی خود شخص ، جمع خانواده و دوستان محدود میشود.

یکی از پدیده هایی که به بدفهمی منجر میشود تکه خوانی های تلگرامی است ، کانال هایی که شاید ادمین هایی موجه داشته و مطالبی با منابع معتبر هم در آن قرار داده شود،  اما در پایان مخاطب جز به توهمی از دانش دست پیدا نخواهد کرد. شخص جملاتی پراکنده  از فلاسفه و اندیشمندان بزرگ را میخواند و کم کم به این باور میرسد که به اندازه ای میداند که نیازی به تحصیل کردن و  خواندن کتوب و آثار کامل این افراد ندارد.

این معضل تا اینجا با تمام آسیب هایش  قابل بی اعتنایی است ،اما مشکل اساسی از جایی شروع میشود که من بخواهم با این ذهن پر شده از تک جمله ای های تلگرامی  اظهار نظرهایی قاطع بکنم و دوستان و خانواده ام را تحت تاثیر قرار بدهم. تاثیری که در اکثر قریب به اتفاق جز خط دهی اشتباه چیزی نخواهد بود.

برای با سواد شدن و دانستن راهی جز مطالعه مستمر وجود ندارد، مطالعه ای که هر چه در آن فرو بروید اظهار نظر هایتان را با آهستگی و احتیاط بیشتری بیان کنید مطالعه ای که شما را به درجه ای برساند که متوجه شوید هیچ گاه هیچ کس جواب تمام سوال ها را نمیداند و نخواهد دانست و هیچ تئوری وجود ندارد که همه چیز را قاطعانه توجیه کند. در یک کلام شما به جایگاهی میرسید که میدانید که هیچ نمیدانید و علوم با تمام اهمیت و صحت موقتیشان روزی منسوخ خواهند شد.


امیر.محسن.ابادی


شرایط

اعتمادی نیست ، انسان ها نه شبیه حرف هایشان اند و نه کار هایشان ، انسان ها نتیجه ی شرایط شان هستند...

غم

همه ی ما غمگینیم و تنها آن را در پوسته ای از شادی گهگاهی که در خاطرمان داریم پنهان میکنیم  ، تا نه توضیحش دهیم و نه به خاطرش آوریم.

خواب

نمیدونم چه حالی داشتم ولی اردیبهشت 95 نوشتمش ، وقتی که تازه فهمیده بودم چند ساله دارم خام مینویسم و باید یه تکونی به خودم بدم.


بیرون شدم از رو کتابم از سر درسَم

از شهوت مردان بی انصاف میترسم


بیرون شدم اما نه من دختر که نه مَردم

جان کندم و جان کندم و پولی در آوردم


جان کندم و بوسیدم و له میشدم هر شب

از شب برون میگشتم و می آمدم در شب


آغوش وا میکردم از ذوق هوس هایش

هی منزجر تر بودم از هُرم نفس هایش


له میشدم در خود درون تخت نامردی

هی گریه میکردم به رویت هم نیاوردی


هی فکر میکردم بمیرم یا قوی باشم

در جست و جوی روزی ام هم خواب کی باشم


هی می دویدم توی رویاهای شیرینم

اینجا هوس بازان شهرت را نمیبینم


اینجا تماشا میکنم یک مرد تنها را

از یاد دارم میبرم کابوس فردا را


با هیبت مردانه اش او میزند زانو

دارد نگاهم میکند مانند یک بانو


دارد نوازش میکند مو های لَختم را

وا میکند از هم کلافِ سرد بَختم را


یادم دگر از خستگی هایم نمی آید

شاید دگر کابوس فردایم نمی آید


شاید که این رویا تمامش زندگی باشد

شاید که بیداری تمامش مردگی باشد


شاید که باید تخت خوابید و نَبیدارید

"آقا ببخشید قرص های خواب هم دارید!؟"


امیر.محسن.ابادی

پریشان گویی

دلم که میخواهد بنویسد انگشتام سر میشود، همیشه سخت است که شروعشان کنم . انگار کلمات را  از جانم جدا میکنم ، اما چه میشود کرد ذهنی را که ابستن جملات است . باورتان میشود هیچ علاقه ای به نوشتن ندارم تنها برای خلاصی از درد است که مینویسمشان نه میزایمشان...


امیر.م