پریشان گویی های یک انسان

شاید آرام ام کند نوشتن،برای خواننده ای که نیستی

پریشان گویی های یک انسان

شاید آرام ام کند نوشتن،برای خواننده ای که نیستی

هی فیلم های مسخره دیدن

هی فیلم های مسخره دیدن، با آدمای خسته از دنیا
یا غرق دودی تا فراموشی ،یا مست و گیجِ بطری ودکا
توو جمله های خونی دفتر، با هر نفس هی خودکشی کردن
با خاطراتش داری میجنگی که توی تختت منگی و تنها...

امیر محسن آبادی

جمعه ها

جمعه های لعنتی را خیلی سخت میگذرانم، خیلی سخت ، نه کاری نه حرفی نه امیدی... کل هفته تا آنجا که جان دارم کار میکنم تا از همه چیز یادم رفته باشی ام، اما جمعه های لعنتی سخت تر از جان کندن ماهی های به قلاب افتاده ام ، جمعه ها حال ماهی قرمز عید را دارم که نه میمیرد و نه زندگی میکند، انتظار میکشد، انتظار روی آب آمدن ، ماهی قرمز ها نمیمیرند... دق میکنند...


کل شب زوزه میکشم تنها، مثل گرگی که سخت غمگینه
مثل ماهی توو تنگ تنگم که خواب شیرین مرگ میبینه...


امیر محسن آبادی

کنیاک

همیشه مست کُنیاکم که از فکر تو خالی شم
با اینکه دوستت دارم  باید از تو فراری شم
شبیه متن برجامی به چشمای تو محتاجم
ولی مغرورِ مغرورم نمیخوام پیش تو باشم
دیگه اصلا مهمم نیست الان پیش کیا هستی
ولی می سوزم از اینکه چشاتو باز به کی بستی...


امیر محسن آبادی

شبیه هوای تهران

...

به هوای تهران میماند...

آلوده و غلیظ...
به سینه ام بکشم میمیرم، به سینه ام نکشم میمیرم



امیر محسن آبادی

میروم تا که خدا باز بتاباند نور...

به نظر خودم و جواد عزیز، جز بند آخر ، باقی بند ها خسته کننده است و بسامد کافی رو نداره . فعلا همه اش رو گذاشتم  شایدچند سال دیگه که خستگی هام رو در کردم تصحیحش کنم...


میروم تا که خدا باز بتاباند نور...

شاید از کفر من این دهکده تاریک شده
قبل من کل جهانت پر از باران بود
با ورود من است این رود که باریک شده 

میروم محو شوم تا که تو رویاهایت
رو به امید و طلوع و نم باران باشد
میروم تا که نباشم سر راهت ای رود
میروم تا که دلت زنده به آبان باشد

میروم رو به عدم تا که تو آغاز شوی
خصلت برگ درختان مگر افتادن نیست ؟
گله ای نیست عزیزم گله ای نیست که نیست
خوی خوبان جهان است که دل دادن نیست

میروم باز شود کوچه ی بنبست دلت
میروم تا که بیاید برود هر کس خواست
اخر قصه ی من رفتن و کوچیدن بود
شیر زخمی شده ای بود، نشست و برخواست


میشود شعر نگویم!؟ به خودت هرگز نه

پشت سیگار غزل های درازی دارم
بعد هر خنده لبم تیر بغل فارسی است
پشت هر خنده ی مضحک شده رازی دارم

از خراسان خودم رفته و غربت زده ام
نیم نیم بدنم شعله شده سوخته است
خوب داند که به این سینه چه ها میگذرد*
آن که این آتش نفرین شده افروخته است...


امیر محسن ابادی

* تضمین از حامد عسکری