می آیم و تیری به بَرم خورده و گیجم
خاموش و هراسان شده مَردی که تو داری
آرام کنم، زلف به هم ریز و ببوسم
تا رام شود خوی پلنگی که تو داری
در گوشه ی حوضم بنشین زخم بشویم
این یاغی افتاده ز پا غرقه ی خون است
مشروطه و دلدادگی و عکس و تو و ماه
بیواسطه این مردِ تو درگیر جنون است
گفتی که مَرو ظلمت بیداد بلند است
آهسته به موهای توام دست کشیدم
گفتی که مرو زارعِ مغرور و دلاور
با بغض ز چشمان تو هم دست کشیدم
باید بروم تا دل تبریز نسوزد
باید بروم بِرنوی من تاب ندارد
این شهر پریشان شده در گریه وآه است
این شهر پریشان شده ات خواب ندارد...
امیر محسن ابادی
دی 96