پریشان گویی های یک انسان

شاید آرام ام کند نوشتن،برای خواننده ای که نیستی

پریشان گویی های یک انسان

شاید آرام ام کند نوشتن،برای خواننده ای که نیستی

کاش رویا هایم را باور کنم

کاش آنقدر ساده بودم تا رویا هایم را باور کنم،مانند کودکی که پدرش قوی ترین پدر دنیاست، مانند مرد شبکاری که زنش پاک ترین زن دنیاست ، مانند مومنی که خدایش بزرگ ترین خدای دنیاست ، آه چقدر دردناک است... دردناک است که بدانی اطرافت حیواناتی زندگی میکنند که دوست داشتنشان هم تنها برای بقای خودشان است. همیشه برایم سوال بود چه تفاوتی است میان انسان های شهرنشین و حیوانات وقتی هدف تمامشان بقاست،چه چیز متمازشان میکند ، چه چیز دیگری را برجسته تر میکند.

هر چیز در هرکدام هست در دیگری هم دیده میشود؛خشم ، غرور ، حسادت ، درد ، شهوت ، عشق ، فداکاری ، هوش ، جفت ، قلمرو و هرچیز دیگری ، و اما پاسخم را در نوشته های فروید یافتم ، "انسان حیوانی است با کمی پیچیدگی بیشتر" و دیگر هیچ توقعی ندارم...


امیر محسن آبادی


خستگی(۱)

صدای سرود ملی ایران در فضای راه پله میپیچد ، تق تق تخمه های شور و کهنه ی همسایه ی فضول مهدی بدجور روی مخم راه میرود ، درست میگویند از کسی که بدت بیاید چه چه زدنش هم مثل عرعر الاغ های مست حالت را بهم میزند، یک ربعی هست روی پله نشسته ام که آقا برسد و با هم فوتبال ببینیم...


پ.ن:سلطان بیرانوند

هذیان(۲)

در خلسه ای گیج میزنم که هیچ چیز را نمیفهمد، با چهره ای در هم کشیده و مغرور به نعش کرم خورده ام نگاه میکنم ، هنوز جان دارد گاهی تکان میخورم...

   انگار  تک تک انگشتانم را درون مداد تراش کودکیم چرخانده ام ،نه نه نه  نمیتوانم درست بنویسم ، شاید نوشتن را از یاد برده باشم و شاید اندیشیدن را...