پریشان گویی های یک انسان

شاید آرام ام کند نوشتن،برای خواننده ای که نیستی

پریشان گویی های یک انسان

شاید آرام ام کند نوشتن،برای خواننده ای که نیستی

خستگی(۱)

صدای سرود ملی ایران در فضای راه پله میپیچد ، تق تق تخمه های شور و کهنه ی همسایه ی فضول مهدی بدجور روی مخم راه میرود ، درست میگویند از کسی که بدت بیاید چه چه زدنش هم مثل عرعر الاغ های مست حالت را بهم میزند، یک ربعی هست روی پله نشسته ام که آقا برسد و با هم فوتبال ببینیم...


پ.ن:سلطان بیرانوند

یوسف اگر برادر نداشت پدر داشت...

مردی هستم در ابتدای جوانی

مردی تنها که تمام وسعت پشتش خالیست

مردی که تمام روز را میدود و تمام زندگی را و تمام کاستی ها را

.

.

.

مردی هستم در ابتدای جوانی

میان افسرگی های زنی میانسال

مردی که خستگی های یک زندگی بیست و چند ساله بر شانه هایش سنگینی میکند

مردی که هرشب ، تمام حرف هایش را لابه لای دوسیبش دود میکند

و زندگی همچنان در پوچی خود فرو میرود...


امیر.م