صدای سرود ملی ایران در فضای راه پله میپیچد ، تق تق تخمه های شور و کهنه ی همسایه ی فضول مهدی بدجور روی مخم راه میرود ، درست میگویند از کسی که بدت بیاید چه چه زدنش هم مثل عرعر الاغ های مست حالت را بهم میزند، یک ربعی هست روی پله نشسته ام که آقا برسد و با هم فوتبال ببینیم...
پ.ن:سلطان بیرانوند
مردی هستم در ابتدای جوانی
مردی تنها که تمام وسعت پشتش خالیست
مردی که تمام روز را میدود و تمام زندگی را و تمام کاستی ها را
.
.
.
مردی هستم در ابتدای جوانی
میان افسرگی های زنی میانسال
مردی که خستگی های یک زندگی بیست و چند ساله بر شانه هایش سنگینی میکند
مردی که هرشب ، تمام حرف هایش را لابه لای دوسیبش دود میکند
و زندگی همچنان در پوچی خود فرو میرود...
امیر.م