پریشان گویی های یک انسان

شاید آرام ام کند نوشتن،برای خواننده ای که نیستی

پریشان گویی های یک انسان

شاید آرام ام کند نوشتن،برای خواننده ای که نیستی

احساسات زنانه


میتوانید زندگیتان را بر اساس رمان و سریال و خلصه ی شاعران بنا کنید، سخت دلبسته شوید، برای معشوق سردتان بمیرید، تمام ایراد هایش را نادیده بگیرید و خلاصه تمام و کمال در رنج باشید . اگر این شیوه زندگی و روابط عاطفی شماست و از بودن با آدمهایی که مشکلات رفتاری دارند احساس آرامش میکنید باید به شما بگوییم که این نشانه ی بیماری است که شما با آن دست به گریبانید و مانند اکثر قریب به اتفاق سایر رنجیدگی های روانی منشاء آن در دوران کودکی شماست.

وقتی شما چنین هستید جذب افرادی میشوید که آنها هم روان رنجور بوده و شدیدا نیاز به دریافت این حالات از شما را دارند ، به این صورت که باید  برایشان نقش فرشته نجات را بازی کنید، تاییدشان کنید و از هر موقعیتی برای تاکید بر نقاط قوتشان استفاده ببرید... توجه داشته باشید که گاهی تنها توجه شما ارضا کننده نیست و شخص برای سرکیف شدن بیشتر نیاز به توجه افراد دیگری هم دارد. حال اگر منشا این خواست ها را درضمیر ناخوداگاه آنان بکاوید حس حقارتی ست که همیشه در وجودشان حس میکرده اند و رفتار پر از خواهش  شما موجب سرکوب این حقارت و به دست آوردن اعتماد به نفسی هر چند بدون پشتوانه ، منطقی و دائمی میشود.

کتاب "لطفا مرغ نباشید" به همین موضوع میپردازد. این کتاب همین روزها به صورت کاملا تصادفی به دستم رسید به طوری که نه به موضوع آن که احساسات زنانه است توجه کردم و نه به نویسنده ی مطرحش خانم دی آنجلیس. نثر کتاب ساده و به دور از اصطلاحات گیج کننده علمی است. توصیه میکنم این کتاب را مطالعه کنید.


معشوق اول

کافیست پای درددل ادم های اطرافتان بنشینید اکثریت قاطعشان همین که سفره ی دلشان را باز کنند خاطره ی یک عشق ناکام را برایتان با کمال احساس همچون رمان های عاشقانه تعریف خواهند کرد . تفاوتی هم ندارد شخص در رابطه ای دیگر باشد یا نه در هر صورت او این  علاقه را  با خود حمل میکند و زخمش را تازه نگه میدارد.

علت فراموش نشدن و رها نکردن اشخاص چیست ؟ آیا انها فراموش نشدنی هستند یا ما نیاز به بودن چنین اشخاصی داریم؟

زیستن به خودی خود سخت است ، زندگی مملو از فراز و نشیب است ، انسان ها در هر موقعیتی یک جبهه گیری متفاوت میکنند ، هیچکس  همیشه خودش را برای شما صرف نمیکند ، هر چیزی که فکرش را بکنید اندک اندک عادی میشود... تمام اینها واقعیاتی است که قبول کردنش کار آسانی نیست چون شما را به نقطه ای سوق میدهد که میفهمید چقدر تنها هستید و مغز این توانایی را دارد تا حواستان را از حقایق دور کند تا شما بتوانید از اضطرابتان کم کرده و به بقای خود ادامه دهید. تقریبا مشابه کاری که با خاطرات ناخوشایند میکند،  انها را در نقاط دور از دسترس حافظه ذخیره میکند تا به زندگی روزمره برگشته و اسیب روانی به حداقل برسد.

حالا اینها چه ارتباطی با ناکامی اول یا در اصطلاح عشق اول دارد؟

هر رابطه ای در هر سطحی مشکلاتی خواهد داشت و ایده ال ترین زوج ها بی دغدغه ترین ها نیستند بلکه ماهر ترین ها در مدیریت مسائل پیش امده هستند. اتمام هر رابطه با سرخوردگی دو طرف همراه است و فرد تلاش میکند تا این حس سرخوردگی را به هر نحوی که شده سرکوب کند. در تجربه ی اول به محبت خانوادگی اش میگریزد و یا به سوی ماوراءالطبیعه و عشق الهی پناه میبرد . در رابطه های بعدی بدون توجه به دلیل ناکامی اول و احساس حقارتش در ان به عشق اول که یک تجربه ی مشابه و قدیمی است چنگ می اندازد زیرا بهتر میتواند از ان در برابر بارروانی این شکست  با یک شخص جدید استفاده کند  و اینجاست که عشق اول تنها پناهگاهی برای شکست های بعدی است نه قهرمانی تکرار نشدنی چرا که اگر اینطور بود فرد به سمت دیگری کشیده نمیشد که ان هم قابل قبول نیست چون علتی جز افسرگی ندارد که دنباله همان حقارت است...

چه بخواهید و چه نخواهید زندگیتان از نقطه ای آغاز شده و در نقطه ای به پایان میرسد، در این بین انسان هایی وارد ان میشوند و به هر دلیلی خارج میشوند و پس از ان نگه داشتنشان نه تنها مخرب بلکه غیر منطقی و مضحک است کسی که نیست دیگر نیست وقتتان را برای مرده ها هدر ندهید .


امیر.محسن.ابادی