پریشان گویی های یک انسان

شاید آرام ام کند نوشتن،برای خواننده ای که نیستی

پریشان گویی های یک انسان

شاید آرام ام کند نوشتن،برای خواننده ای که نیستی

از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن...

همیشه نگاه کردن به عکس های قدیمی ام یک حس بدی دارد، یک جورهایی گذشته را دوست ندارم ،یاد حماقت و حرف و کارهای تهی ام می افتم.  دلم نمیخواهد یک ثانیه به عقب برگردم که مثلا فلان کار را نکنم ، نه، این عملِ عبث و پوچی است.

اگر قرار به برگشتن باشد باید کل زندگی ام را بَک بزنم بعد از نو زندگی کنم و قطعا باز هم باید دوباره برگردم عقب آنقدر عقب که دوباره زندگی کنم.چرا!؟ چون درستی نسبی ست و باز هم بهتر از این میشود که بشود و باز هم و باز هم و همچنان باز هم...

پس چه فایده ای دارد که دلم بخواهد به عقب بازگردم وقتی این خواستن از پس تجربه های یک زندگی است و برگشتن  و از نو زیستن خود یک زندگی مجزا است با تجربه ای مجزا و نتیجه ی یک تجربه، هوس زندگی کردنِ از نو است...

تا به حال نشده پس از تمام کردن هر برگ از کتابی بر افروخته نشوم و افسوس نخورم،افسوس که نمیدانستم...

نگاه کردن به عکس های گذشته ام همین ندانسته های گذشته را به یادم می آورد و یک جورایی گذشته را دوست ندارم...


امیر.م