پریشان گویی های یک انسان

شاید آرام ام کند نوشتن،برای خواننده ای که نیستی

پریشان گویی های یک انسان

شاید آرام ام کند نوشتن،برای خواننده ای که نیستی

می آیم و تیری به بَرم خورده و گیجم

می آیم و تیری به بَرم خورده و گیجم
خاموش و هراسان شده مَردی که تو داری
آرام کنم، زلف به هم ریز و ببوسم
تا رام شود خوی پلنگی که تو داری

در گوشه ی حوضم بنشین زخم بشویم
این یاغی افتاده ز پا غرقه ی خون است
مشروطه و دلدادگی و عکس و تو و ماه
بیواسطه این مردِ تو درگیر جنون است

گفتی که مَرو ظلمت بیداد بلند است
آهسته به موهای توام دست کشیدم
گفتی که مرو زارعِ مغرور و دلاور
با بغض ز چشمان تو هم دست کشیدم

باید بروم تا دل تبریز نسوزد
باید بروم بِرنوی من تاب ندارد
این شهر پریشان شده در گریه وآه است
این شهر پریشان شده ات خواب ندارد...


امیر محسن ابادی

دی 96

سلفی

سلفی بگیر از چشم های خیست از دردت

سلفی بگیر از مشت های بسته ی مردت

سلفی بگیر از استرس های هم آغوشیت

سلفی بگیر از من که توی شعر آوردت


سلفی بگیر از دوستت دارم ولی باید..

از انتظار و خواهش و نه او نمی آید

سلفی بگیر از هفت روز خیس درد آلود

تو عاشقش هستی و اما او نمی خواهد


سلفی بینداز و بمان توی کتابی که

هی قد بکش با خنده در پایان خوابی که

آرام باش و گریه کن حتی خدایت هم...

سلفی بینداز از خودت روی طنابی که


سلفی بینداز و جهان هیچ را طی کن

سلفی بینداز و برقص و قرص را قی کن

سلفی بینداز و بشین از من... خودت... گریه

سلفی بینداز و جهان را "پنجم دی" کن


سلفی بگیر از من ، من شاعر ، من تنها

سلفی بگیر از مستی دردم ته شبها

سلفی بگیر از وزن های خسته و غمگین

سلفی بگیر از ارزش ناچیز آدمها...


امیر محسن ابادی

با حذفیات

دلخوش شدم تنها به اینی که اسم تو روی دخترم باشه

دلخوش شدم تنها به اینی که

اسم تو روی دخترم باشه

اینجور هر موقع که میخنده

عطر تو رو تو خونه میپاشه


دلخوش شدم تنها به اینی که

دست های اون توو دست هام باشه

تا که نترسم نیستی هاتو

تا بودنم جرات کنه پاشه


دلخوش شدم با قد کشیدن هاش

با لحظه ای که غرق توو شادی

این یادگار رو دوستش دارم

این یادگار رو تو به من دادی


حالا گرفتار دو تا حسم

وقتی که باید باشه اون پیشم

گاهی براش بابای رویا ها

گاهی شبیه تو براش میشم


موهای بور و نرم و لختش رو

میشینه و خرگوشی میبندم

وقتی که میگه عاشقم هستش

با صورتی افسرده میخندم


دلخوش شدم با چشم های اون

داره شبیهت میشه تا حدی

گفتم که رفتی عشق میچینی

امیدواره تا که برگردی


امیر.محسن.ابادی

آبان 94


خواب

نمیدونم چه حالی داشتم ولی اردیبهشت 95 نوشتمش ، وقتی که تازه فهمیده بودم چند ساله دارم خام مینویسم و باید یه تکونی به خودم بدم.


بیرون شدم از رو کتابم از سر درسَم

از شهوت مردان بی انصاف میترسم


بیرون شدم اما نه من دختر که نه مَردم

جان کندم و جان کندم و پولی در آوردم


جان کندم و بوسیدم و له میشدم هر شب

از شب برون میگشتم و می آمدم در شب


آغوش وا میکردم از ذوق هوس هایش

هی منزجر تر بودم از هُرم نفس هایش


له میشدم در خود درون تخت نامردی

هی گریه میکردم به رویت هم نیاوردی


هی فکر میکردم بمیرم یا قوی باشم

در جست و جوی روزی ام هم خواب کی باشم


هی می دویدم توی رویاهای شیرینم

اینجا هوس بازان شهرت را نمیبینم


اینجا تماشا میکنم یک مرد تنها را

از یاد دارم میبرم کابوس فردا را


با هیبت مردانه اش او میزند زانو

دارد نگاهم میکند مانند یک بانو


دارد نوازش میکند مو های لَختم را

وا میکند از هم کلافِ سرد بَختم را


یادم دگر از خستگی هایم نمی آید

شاید دگر کابوس فردایم نمی آید


شاید که این رویا تمامش زندگی باشد

شاید که بیداری تمامش مردگی باشد


شاید که باید تخت خوابید و نَبیدارید

"آقا ببخشید قرص های خواب هم دارید!؟"


امیر.محسن.ابادی

یوسف اگر برادر نداشت پدر داشت...

مردی هستم در ابتدای جوانی

مردی تنها که تمام وسعت پشتش خالیست

مردی که تمام روز را میدود و تمام زندگی را و تمام کاستی ها را

.

.

.

مردی هستم در ابتدای جوانی

میان افسرگی های زنی میانسال

مردی که خستگی های یک زندگی بیست و چند ساله بر شانه هایش سنگینی میکند

مردی که هرشب ، تمام حرف هایش را لابه لای دوسیبش دود میکند

و زندگی همچنان در پوچی خود فرو میرود...


امیر.م